نه شعر تو بود
نه شعر هیچ کس
افتاده به پشت، لاکپشت بخت بر گشته
شعر مرا می خواند و در هر بندمی ...
ادامه
مطلب
از بوسه های فراموش شده آخرین دیدار
نه مشت می شوی در دستانت
نه فریادی که از گلویت بپاشد
با قدم های عصیان ...
ادامه
مطلب
برای آزاتکهمیشه دیر می رسیمنهمن دیر رسیده ام به گردن خودمدختری توی گلویم راه می رود - نیفتیو من که ...
ادامه
مطلب
خاطرات بندباز
4وقتی هنوز آمبولانس نرفتهجنازه ات روی بند راه می رودچه طور می شودبه این کارآگاه سمج فهماندکه خواب دیده ایاتفاقی ...
ادامه
مطلب
خاطرات بندباز
3پوست رویاهایش ترک می خوردپوست رویاهایمدر پیراهن بلند اش قد می کشد هر روزدخترکی که خواب هایش را بربند پهن ...
ادامه
مطلب
خاطرات بندباز
2 خواستی از این بندچیزی شبیه یک بند درست کنیمی شد دست دراز کنی و جمع اش کنییک گلوله بند ...
ادامه
مطلب
خاطرات بندباز
1از خواب هایم که هر صبح دست تکان می دهند یکی کم استوقتی اتفاق افتادهیچ صدایی نیامد (انگار فرشته ای ...
ادامه
مطلب
ابلومف
واقعا نمی تونستم این چند وقت چیزی تایپ کنم.این شد که چیز جدیدی نبود.تو اتفاق عجیبی افتاده بودیاز بالای این ...
ادامه
مطلب
آخرین دیدار
از بوسه های فراموش شده ی آخرین دیدارنه مشت می شوی در دستانتنه فریادی که از گلویت بپاشدبا قدم ها ...
ادامه
مطلب